بسم الله الرحمن الرحیم
در مترو که باز شد خودم رو هل دادم وسط جمعیت و سعی کردم به پنجره برسم. به هوای دیدنش گردنم رو به سختی کشیدم و چند ثانیه ای چشم ازش بر نداشتم.صورتش مثل ماه توی سیاهی چادرش می درخشید...
قطار راه افتاد. چه بی موقع!!! ایستگاه بعد، دلتنگی...
(6 بهمن 1392، ساعت 15:15، ایستگاه پانزده خرداد)